×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

deltangi

zendegi

× deltangi
×

آدرس وبلاگ من

deltangiaseman.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/maralbest

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

حرف دل با علی ابن موسی الرضا ...


حرف دل با علی ابن موسی الرضا ...

 

چند لحظه بیشتر تا اذان صبح باقی نیست. صحن خلوته خلوت خلوت .

 

یه زائر تنها نجوا می كنه ، یكی دیگه هم یه گوشه نماز می خونه ، نسیم خنك همه فضای صحن را به هم وصل می كنه .

 

عطر نماز با ذكر و نجوا كه با هم مخلوط می شه ، یه صدایی صدای گریه ای ، نه ، ناله ای بلند می شه. همون جا نشسته ، سرش پایینه ، خودشه .

 

دل ، یه دل خسته ، یه دل شكسته ، غریب و تنها شروع می كنه به حرف زدن . صدای ناله اون توی صحن خلوت می پیچه .

 

( آره ، می دونم كه بین همه دل ها من از همه سیاه ترم ، پوسیده ترم ، از بی آبرویی خجالت می كشم سرم را بالا بگیرم . می دونم خیلی حقیرتر از اون هستم كه باهات حرف بزنم. جسارت كردم و اومدم پیشت . می دونم خیلی بزرگی ، مهربونی ، پر از رحمتی و به حرف های من گوش می دی. همین قدر برای من كافیه . دیگه داشتم خفه می شدم ، این تنها راهی بود كه داشتم . تو من را خوب می شناسی . واسه همین مطمئنم نمی تونم بهت دروغ بگم. یادته وقتی به دنیا اومدم چقدر قرمز و قشنگ بودم .

 

خدا بهم گفت : دل تو مال منه ، تو پاكی ، پر از نوری ، مطهری ، مقدسی . برو و همه را به یاد من بینداز . برو و مواظب عقل ، گوش ، چشم ، زبان و دست و ... باش . برونگهبان حرم باش . وقتی رفتم صدام زد و گفت : دل ! یادت نره ، وقتی بر می گردی باید پر از عشق باشی . فقط عشق .

 

من شاد بودم ، قرمز بودم ، به همه می گفتم دوستتون دارم . به همه می گفتم بفرمایید بیایید تو . روزها یك به یك برای من می گذشت . اما انگار خوشی ها دوام نداشت . یك روز یك دسته مهمان اومدند . نمی دونستم كی اند و چی اند . باهاشون دوست شدم . اون ها مریض بودند . اما من مواظبشون نبودم . با دست های كثیفشون روی دیوارام یادگاری می نوشتند . هر روز كه می گذشت مهمان ها سیاه تر و كثیف تر می شدند . مهمانی ها ادامه داشت . كم كم من هم مریض شدم . دور و برم پر شد از دلهای مریض . كاشكی می دونستم این مهمان ها از كجا می یان و چرا مریض اند . اصلاً نمی دونم چرا اومدند توی حریم من . توی حریم پاك خدا .

 

دل های سلیم بهم گفتند پرهیز كن . گفتم اشكال نداره ، خودم خوب می شم . حالم بدتر شد . بدی ها اومدند تو و در را پشت سر خودشون بستند . همه درها را بستند . قفلشون كردند . كلید اون را پیدا نكردم . یادته گفته بودی اگه نیكوكار باشم ، اگه همه را دوست داشته باشم ، اگه به كسی اخم نكنم ، خدا من را دوست داره . اما من یادم رفت . وای به حالم كه همه دل ها را از خودم رنجوندم .. وای به حال من كه خودم را اسیر كردم . هر روز سیاه تر می شدم ، ناخوش تر می شدم ، دردم می گرفت ، اما به فكر خودم نبودم ، به فكر هیچ كس دیگر هم نبودم .

 

یه شب خواب خدا را دیدم ، اومده بود سراغم . بهم گفت : دل! داری چیكار می كنی ؟ تو مال منی . من دوست دارم . كجا داری می ری ؟ مگه نمی خوای یه روز برگردی ؟ یه نگاه به خودت بنداز ، تو كه اینطوری نبودی . چرا به خودت سر نمی زنی ؟

 

از خواب بیدار شدم . گرفته شدم . دلم برای خودم سوخت . یاد قدیم ها افتادم . گفتم بر می گردم . اما دست و پام گیر بود . زنجیرم كرده بودند . قفل ها آهنی بود و سنگین . من كلید نداشتم . یاد دسته كلید افتادم . همون دسته كلید كه خدا گفته بود هروقت قفل شدی با كلیدهای اون قفل ها را با كن . اما من گمش كرده بودم ، من دسته كلیدهام را فروخته بودم . باید یه كاری می كردم . رفتم سراغ چشم . بهش گفتم : بسه دیگه ، دیگه نمی خوام باهات باشم . خواهش می كنم هر چیزی را نبین . بهم پوزخند زد و گفت : دل بیچاره! دیگه دیره . اون ها سیاهت كردند . بهت قفل زدند . حالام كه رهات كردند . دیگه دیر شده . تو تنها موندی!

 

بغض كردم . رفتم پیش گوش . صدام را نمی شنید . هر چی فریاد زدم نشنید . داد زدم : گوش بسه دیگه . نمی خوام بشنوم . بهم گفت : خیلی گوش خراش شدی . حرف نزن . عصبانی شدم .

 

رفتم پیش زبان . كر شدم ، یه لحظه استراحت نمی كرد. گفتم : زبون می شه ساكت باشی ؟ بسه دیگه ، چقدر دروغ می گی ، غیبت نكن ، جواب خدا را چی می خوای بدی ؟ بهم گفت : تو اگه بیل زنی ، زمین خودت را شخم بزن . یه نگاه به خودت بنداز . پر از كینه ای ، پر از نفاق ، بخیلی ، حسودی و ... . گفتم : بیهوده نگو ، مؤدب باش . گفت : من را نصیحت نكن ، افسار من دیگه دست تو نیست . درمانده شدم .

 

رفتم پیش دست . بهش گفتم : تو با من باش ، دزدی نكن ، خیر باش ، نیكی كن ، صدقه بده. گفت : بهت نمی یاد . من كار خوب بلد نیستم . گفتم : خدا دوستت داره ، بیا و برگرد ، بدی ها را بگذار كنار . گفت : من بد نیستم . هر كاری كردم ، من نبودم . تو بودی ، تو كردی .

 

كسی باهام نبود . ترك خوردم . شكستم . باهاشون قهر كردم . با خودم و خدا هم .

 

گفتم : خدا! اگه من را دوست داشتی اینجا نمی فرستادیم . سر راهم دوستای خوب می گذاشتی . منتظرم می موندی.

 

صدایی گفت : من بودم ، من گفتم . تو ندیدی ، تو نشنیدی ، تو نخواستی .

 

توجه نكردم . رفتم توی سطل پر از روغن سیاه ، پر از كثیفی ، پر از لجن . دیگه پیشه ام شده بود مردم آزاری . صبح به صبح می رفتم قفل و زنجیر برای خودم می خریدم و شب به شب می شمردمشون .

 

اما من تنها نبودم . كنار من و قلب های مریض ، اون دورترها قلب های دیگه ای هم بود ، قلب های قرمز و سالم ، قلب های پاك . اون ها را كه می دیدم حسودیم می شد . می خواستم اون ها هم مریض بشند . رفتم سراغشون ، بهشون سنگ زدم ، اذیتشون كردم ... اما اون ها بهم لبخند می زدند .

 

چی شنیدم ؟ اون ها گفتند : من را دوست دارند . مدت ها بود این حرف ها را نشنیده بودم . عشق ...

 

وای ، من با خودم چیكار كرده بودم ؟ چی بودم ، چی شدم ؟

 

می شنیدم خدا هم بهم می گفت : دل برگرد . روح پاك من برگرد . سفید برگرد . تو خوشبویی . رنگ ایمانی . برگرد .

 

زنگ زده بودم . گفتم : آخه چطوری ؟ با چه رویی ؟

 

قلب های سلیم بهم گفتند : تو دسته كلیدت را گم كردی اما شاه كلید كه هست . شاه كلید را بگیر و قفلت را باز كن . شاه كلید را كه گرفتم ، توش عكس یه گنبد بود ، یه گنبد زرد ، یه پنجره فولاد ، یه عالمه دخیل و یه صدا ...! كه می گفت : تو یه زائری! برو .

 

این شد كه بارم را بستم اومدم اینجا . شاه كلید من! امام مهربون من! می دونم كه صدام را می شنوی . خیلی شرمنده ام . نمی تونم سرم را بالا بگیرم . ببین چطور تنها شدم . من موندم با این قفل های سرد و آهنی . گفته بودی به همه یه جور نگاه می كنی . گفته بودی اگه دلت شكست ، گریه ات گرفت ، مطمئن باش من باهاتم . حالا خیلی آرومم . چون می دونم دیگه تنها نیستم . تو با منی . حرفام دیگه تموم شده . فقط ته حرفم می خوام بگم : بیا ، حساب من اینه . حالا تو را به خدا ، به حق همه دل های پاك ، ضامنم بشو . قول می دم دیگه شرمندتون نكنم . قول می دم دیگه هر كسی را وارد حرم امن خدا نكنم . قفلام كه باز بشه ، سیاهی های صورتم كه بره ، پاك كه شدم ، فقط می شم خونه عشق ...

 

امام من! رئوف من! كلید همه قفل های بسته من! اگه قفل پاهام را باز كنی تا آخر عمر غلامتم . )

 

توی همین حال و هوا بود كه دل خوابش برد . توی صحن دیگه هیچ كس نبود . فقط دل بود . دل مجروح .

 

شاه كلید اومد . همون امام رئوف . اومد همه قفل هاشو باز كرد . دستی به سر و روش كشید . پاك و تمیزش كرد . پیش خدا براش دعا كرد . خیلی دعا كرد .

 

صدای اذان توی صحن پیچید : الله الكبر ، الله الكبر.

 

دل یهو از خواب بیدار شد . سبك شده بود . خالی شده بود . دیگه قفلی به پاش نبود . صورتش پاك و پر از نور شده بود . از شادی گریه اش گرفت . یه نگاه به گنبد طلایی انداخت .

 

گفت : امام رضا! امام رضا! حقا كه شاه كلیدی . شاه كلید همه قفل ها . برای همه دل ها . قول می دم از این به بعد خیلی مواظب خودم باشم . قول می دم امانت دار خوبی باشم .

 

صدا اومد :اشهد ان محمداَ رسول الله ... دل ساكت شد . با تمام وجودش فریاد زد : درود باد بر پیامبر و خاندان پاك و مطهر او ...........
سه شنبه 20 بهمن 1388 - 1:02:32 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


ره توشه


قسم


آرام نمیگیرد قلبم


مرگ


عشقم


کریسمس


دعا


درد تنهایی


بهترین ها


تنهایی من


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

56614 بازدید

7 بازدید امروز

30 بازدید دیروز

237 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements